باران مطالب

...اینجا هر چیزی میتونه باشه...

باران مطالب

...اینجا هر چیزی میتونه باشه...

داستان جالب عزرائیل (بسیار جالب)

مسافرکش بدون مسافر داشته میرفته یهو کنار خیابون یه مسافر مرد با قیافه ی مذهبی میبینه کنار میزنه سوارش میکنه و مسافر صندلی جلو میشینه یه دقیقه بعد مسافر از راننده تاکسی میپرسه :آقا منو میشناسی ؟راننده میگه : نه یهو راننده واسه یه مسافر خانوم که دست تکون میده نگه میداره و خانومه عقب میشینه مسافر مرد از راننده دوباره میپرسه منو میشناسی؟راننده میگه : نه شما ؟مسافر مرد میگه : من عزرائیلم. راننده میگه : برو بابا اُسکول گیر آوردی؟ یهو خانومه از عقب به راننده میگه :ببخشید آقا شما دارین با کی حرف میزنین؟ راننده تا اینو میشنوه ترمز میزنه از ترس فرار میکنه بعد زن و مرده با هم ماشینو میدزدن!

*****

نظرات 2 + ارسال نظر
افسون پنج‌شنبه 14 مهر 1390 ساعت 14:49 http://asemunemahtabi1.blogsky.com

الله اکبـــــــــــــــــــر چه دزدایی اومدناااااااااااااااااااا

این یه نوع آموزش بود

بدآموزی داریااااااا

آخ جووون فردا میرم ماشین دزدی

افسون پنج‌شنبه 14 مهر 1390 ساعت 15:39 http://asemunemahtabi1.blogsky.com

کجا میری؟؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد