دوستى با بعضى آدمها مثل نوشیدن چاى کیسه ای هست هول هولکى و دمدستى.
این دوستىها براى رفع تکلیف خوبند اما خستگیت رو رفع نمىکنند. این چاى خوردنها دل آدم رو باز نمىکنه و خاطره نمىشه.
فقط از سر اجبار مىخوریشون که چاى خورده باشى. به بعدش هم فکر نمىکنى..!
دوستى با بعضى آدمها مثل خوردن چاى خارجیه!
پر از رنگ و بو...
این دوستىها جون میده براى مهمون بازى براى جوکهاى خندهدار تعریف کردن! براى فرستادن اساماسها و ایمیلهاى صد تا یک غاز..!
براى خاطرههاى دم دستى. اولش حس خوبى به تو میده.
این چاى زود دم خارجى رو مىریزى توی یه فنجون بزرگ و میشینی با شکلات فندقى مىخورى و هی فکر مىکنى که خوشحالترین آدم روى زمینى!
فقط نمىدونى چرا باقى چاى که مونده توی فنجون بعد از یکى دو ساعت میشه مثل رنگ قیر سیاه !
یه مایع سیاه و بدبو که چنان به دیواره ی فنجون رنگ میده که انگار توی اون مرکب چین ریخته بودى نه چاى!
اما دوستى با بعضى آدمها مثل نوشیدن چاى سر گل لاهیجان هست.
باید نرم دم بکشه.
باید انتظارش رو بکشى.
باید براى عطر و رنگش منتظر بمونى و صبر کنى.
آروم باشى و مقدماتش رو فراهم کنى.
باید اون رو بریزى توی یک استکان کوچیک کمر باریک و خوب خوب نگاهش کنى.
عطر ملایمش رو احساس کنى مزمزش کنی و آهسته جرعه جرعه بنوشیش و باهاش زندگى کنى...
به آفتاب گفتم از تو مهربانتر چیست؟
گفت نگاه دوست.
به موج گفتم از تو آرامتر چیست؟
گفت صدای دوست.
به باران گفتم از تو زیباتر ؟
گفت اشک دوست.
به کویر گفتم از تو تشنه تر ؟
گفت دل دوست.
به دوست گفتم از تو بهتر چیست؟
ازدریا پرسیدن عشق چیست؟گفت خشکیدن...
از گل پرسیدن عشق چیست؟گفت پرپر شدن....
اززمین پرسیدن عشق چیست ؟گفت لرزیدن...
ازآسمون پرسیدن عشق چیست؟گفت باریدن....
ازانسان پرسیدن عشق چیست؟ناگهان از درونش گفت جدایی...
موقع مرگ به بچههام میگم ده میلیارد
تومن گذاشتم زیر......
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بعدش
میمیرم. آی حال میده!!
در خود می نگرم تا ببینم که خطا کجاست ...
بعد از کمی تامل و قدری سکوت پی میبرم :
آنجا که خالی از خداست ، خطاست . . .
به یاد می آورم، آنجا که از یاد او غافل شده ایم، به بیراهه رفته ایم ...